داستانک

...عِشقِـــــ صادِقانهِـــــــ...

امروز یه داستان کوتاه خوندم که خیلی جالب بود

 

دلم نیومد برات نذارمش

 

راستش پیام جالبیو میرسونه

 

سعی کن حتما بخونیش!

 

 

                "نقاشی"

"مادر" خسته و اشفته از سر کار به خونه اومد،"جیم" 

باعجله خودشو به مادر رسوند و گفت: مامان مامان تام

روی دیواری که دیروز تا نیمه شب رنگش می زدی نقاشی

کشیده!!

مادر که فوق الغاده خسته بود خیلی زود عصبانی شد و

فورا به سراغ تام رفت و اونو حسابی کتک زد و بعد از

اون یه سطل رنگ برداشت و به اتاق رفت تا خرابکاری

تام رو درست کنه که یه دفعه چیزی دید که باعث شد

دست و پاهاش بی حس بشن،تام روی دیوار یه قلب با

رنگ قرمز کشیده بود و توی اون قلب با خط ابتدایی

خودش نوشته بود"دوستت دارم مامان

مهربونم" کمی بعد مادر با چهار قطعه چوب یه قاب

درست کرد و اونو دور نقاشی تام زد تا بهترین هدیه

دنیا رو همیشه ببینه...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت16:0توسط ***lovely*** | |